معنی پرخاش کردن

جست‌وجوی مشابه

۱. تشر، توپوتشر، درشتی، عتاب، معاتبه، واخواهی ۲. پیکار، جنگ، ستیزه، غزا، کارزار، محاربه، نبرد، نزاع ≠ نوازش

۱. اجرت، اجر، انعام، بادافراه، بخشش، ثواب، جایزه، جزا، دسترنج، صله، عطیه، مزد، مکافات، نتیجه ۲. کابین، مهر

۱. تقسیم، توزیع، متفرق، منتشر، نشر ۲. پهن، گسترده ۳. پاشیده، پراکنده ≠ جمع

۱. آبدار، شاداب ۲. آبکی، رقیق ≠ کمآب

آزمند، آزور، حریص، طماع، طمعکار ≠ قانع

مجادله کردن، پرخاش کردن، جدال کردن، پیکار کردن، خصومت ورزیدن، معارضه کردن، کشمکش کردن، منازعه کردن، نبرد کردن

تندی کردن، تغیرنمودن، تهدید کردن، عتاب کردن، پرخاش کردن

۱. اعتراض کردن، متعرض شدن ۲. پرخاش کردن، عتاب کردن ۳. تجاوز کردن، دستاندازی کردن

۱. عصبانیشدن، خشمگین شدن ۲. خشونت به خرج دادن، پرخاش کردن، پرخاشگری کردن

درشتی کردن، عتاب کردن، کردن، پرخاش کردن ≠ نواختن، ملایمتبه خرج دادن