معنی پخته | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

۱. مطبوخ ۲. آزموده، حاذق، کارآمد، مجرب، مدبر ۳. آماده، تمام، رسا، کامل ۴. رسیده، منضوج ≠ خام

۱. پروانه، جواز ۲. بلیط

آشپزی، طباخی، طبخ

۱. آزمودگی، حذاقت، سنجیدگی، فهمیدگی، کمال ۲. رسایی، نضج ۳. احتیاط، حزم، دوراندیشی ≠ خامی

خیالپردازی کردن، آرزوی دورودراز داشتن، خیال باطل داشتن، سودا پیمودن، اندیشه بیهودهدر سر پروردن، خیال پختن

برنج پخته

۱. پخته، رسیده، یانع ۲. واضح ۳. بلند ۴. بلیغ، زبانآور، شیوا ≠ نارسا

۱. پخته، رسا، منضوج، یانع ۲. آمده، وارد ۳. بالغ، پخته ≠ خام، نرسیده

۱. پخته، پخته شده ۲. جوشانده، عصاره، دمکرده

۱. باتجربه، پخته، حاذق، خبره، کاردان، کارکشته، کردهکار، ماهر، مجرب، ورزیده ۲. تجربهشده، سنجیده ≠ بیتجربه