معنی وارد بودن | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

۱. رسیده، واصل ۲. پذیرفته ۳. آشنا، آگاه، اهل، باخبر، بلد، کارشناس، متبحر، مسبوق، مطلع، واقف ۴. داخل ۵. بمورد، ≠ ناوارد

۱. حائز، دارا، دارنده ۲. توانگر، غنی، منعم ۳. پیچک، عشقه

تنها، فرد، فرید، مفرد، مقیاس، منفرد، منفرد، وحید، یکتا، یکه، یگانه

۱. سان، شبه، گون، وش ۲. گز، یارد ۳. عادت ۴. آیین، راه، رسم، روش ۵. دوره، موسم، نوبت

ارثبر، بازمانده، جانشین، خلف، قایممقام، میراثخوار، ≠ مورث

آشنا بودن، واردبودن، مهارت داشتن

وارد کردن، وارونه کردن، برعکس کردن

فرود آمدن، وارد شدن

هدیه، کادو، پیشکشی (برای نوعروس ونوداماد یا مسافرتازه وارد)

۱. سزا، صلاحیتدار، مطلع، وارد ۲. رام، سزاوار، صالح ۳. اهالی، بومی، تبعه، ساکن ≠ نااهل