وامدارفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدهکار، غارم، قرضدار، مدیون، مقروض ۲. بستانکار، رهین، طلبکار، متشکر، مرهون ≠ طلبکار
مجاب کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. متقاعد کردن، راضی کردن، قبولاندن (رای، نظر) ۲. مغلوب کردن، وادار بهتسلیم کردن
چرخاندنفرهنگ مترادف و متضاد۱. به حرکت درآوردن، به دور خود گرداندن، وادار به چرخیدن کردن، چرخانیدن، چرخ دادن ۲. به جریانانداختن ۳. اداره کردن ۴. کنترل کردن، مهار کردن
تکلیف کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. به گردنگذاشتن ۲. موظف ساختن، مجبور کردن، وادار کردن، مکلف ساختن ۳. اصرار کردن، تاکید کردن
سوق دادنفرهنگ مترادف و متضاد۱. به حرکتدرآوردن، راندن، کشاندن، هدایت کردن ۲. وادار کردن، واداشتن، مجبور کردن