معنی نقاشی | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

صورتگری، مصوری، نگارگری

۱. بیتجربه، تازهکار، کمتجربه، ناآزموده، نامجرب ۲. دراثر، متاثر، منتج ≠ آزموده

بیتجربگی، تازهکاری، خامی، ناآزمودگی، ناپختگی ≠ تبحر

ایرادگیری، تنقید، خردهبینی، خردهگیری

۱. چهرهنگار، رسام، صورتگر، صورتنگار، مصور، نقشبند ۲. رنگزن

کارگاهنقاشی، نگارخانه، نگارستان

نقاشی سنتیمشرقزمین

۱. نقاشی، صورتگری، صورتسازی، چهرهسازی، نگارگری ۲. طراحی، چهرهنگاری ۳. وصف، توصیف

صورتگری، نقاشی، نقشطرازی

مصوری، نقاشی، نقشگری

۱. رسم کردن، نقاشی کردن ۲. امتداددادن، کشش ۳. تحمل کردن، متحملشدن ۴. پیمودن، توزین کردن، وزن کردن ۵. دود کردن ۶. بردن، حمل کردن ۷. آشامیدن، نوشیدن