معنی مکلف | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

۱. عهدهدار، متعهد، مسئول، واداشته، مجبور، موظف ۲. بالغ

۱. متعهد شدن، عهدهدار شدن ۲. مجبور شدن، موظف شدن ۳. به حد تکلیف رسیدن، بالغشدن

۱. پرتکلف، تکلفآمیز ۲. نامطبوع ۳. ثقیل، سخت، شاق ۴. متظاهر ≠ مطبوع، بیتکلف

بادبهدست، خراج، گشادهباز، مسرف، ولخرج ≠ مقتصد

۱. زلفدار، زلفی ۲. ژیگولو ۳. قرتی، بچهقرتی

۱. تلفظشده، اداشده ۲. تلفظپذیر، قابل تلفظ

۱. مکلف، موظف، وظیفهمند ۲. سرپرست، مامور، متصدی، مدیر ۳. وظیفهشناس

۱. ملزم شدن، مکلف شدن، وظیفهدار شدن، مسئولیتی بهعهده گرفتن ۲. وظیفهبگیر شدن، مواجبدار شدن، کارمند شدن

۱. مجبور، مکلف، ملزم، ناچار، ناگزیر ۲. برانگیخته

۱. بزرگسال، جوان، رشید، مکلف، کبیر ≠ نابالغ ۲. رسا، رسیده

۱. به گردنگذاشتن ۲. موظف ساختن، مجبور کردن، وادار کردن، مکلف ساختن ۳. اصرار کردن، تاکید کردن