معنی مهاجرتي | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

جلایوطن، رحلت، کوچ، هجرت ≠ اقامت

۱. کوچیدن، کوچ کردن ۲. جلای وطن کردن

۱. قدح، هجا، هجوگویی، هزل، هزلگویی ۲. هجو یکدیگر کردن

۱. رحیل، کوچنده، کوچکننده، کوچگر، هجرتکننده، مسافر ≠ مقیمصفت اشغالگر، حملهور، متهاجم، یورشگر ۲. خشونتطلب ≠ مدافع

احاطه، استادی، تبحر، تردستی، ترفند، تسلط، چالاکی، چربدستی، چستی، حذاقت، خبرگی، زبردستی، سررشته، فراست، ماهری، چیرهدستی، کاردانی

آوارگی، تبعید، مهاجرت، هجرت

مسافرت کردن، مسافرت رفتن، سفر رفتن، کوچیدن، مهاجرت کردن، هجرت کردن ≠ مقیم شدن

جابجایی، رحلت، رحیل، سیاحت، عزیمت، کوچ، مسافرت، مهاجرت، نقلمکان، هجرت ≠ حضر

جابجایی، رحلت، رحیل، سفر، کوج، مهاجرت، نقلمکان، هجرت

۱. ترکبلد، ترکوطن، سفر، کوچ، مفارقت، مهاجرت ۲. رحلت