معنی منصوب کردن

جست‌وجوی دقیق

برگماشتن، گماشتن، منصب دادن، منصببخشیدن

تصویب کردن، به تصویب رساندن

تارومار کردن، سرکوب کردن، قلعوقمع کردن، کوبیدن، مضمحل ساختن، مغلوب کردن ≠ منکوب شدن، تارومار شدن

۱. تعیین، برگماشته، نصبشده، نصب ۲. برپا، قایم، مستقیم

گماشتهشدن، نصب شدن، پست گرفتن

۱. تصویبشده، بهتصویبرسیده ۲. قبولشده، پذیرفتهشده

ازکار برکنار کردن، معزول کردن ≠ منصوب کردن

۱. برگماشتن، منصوب کردن ≠ عزل کردن ۲. معلوم کردن، بازشناختن، مشخص کردن

معزول کردن، عزل کردن، خلع کردن، منفصل کردن ≠ منصوب کردن، برگماشتن

انتصاب کردن، برگماردن، گماشتن، مامور کردن، ماموریتدادن، منصوب کردن

۱. برکنار کردن، معزول کردن، منفصل کردن، عزل کردن ≠ گماشتن، برگماشتن، منصوب کردن ۲. کندن، برکندن، بیرون آوردن (لباس و )