معنی منتسب | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

۱. خویشاوند، قوم، منسوب، وابسته ≠ منتزع ۲. نسبتدادهشده

۱. نسبت دادن، انتساب دادن ۲. وابسته کردن

۱. درخور، زیبنده، شایسته، قابل، نیکو ۲. بموقع، جور، سازگار، مساعد، موافق ۳. فراخور، معقول ۴. مشابه، همانند ۵. ارزان، رخیص ≠ نامناسب

روابط، ارتباطات، وابستگیها، پیوندها

۱. ارتباط، بستگی، تناسب، ربط، سنخیت، موافقت، موقعیت ۲. دلیل، جهت، سبب، انگیزه

انتخابشده، برگزیده، زبده، صفوت، گزیده، مندوب، نخبه، نقاوه ≠ انتصابی

سخنبربسته، شعربربسته، منتسب، انتحالی

۱. متصل، مرتبط ۲. منتسب، مربوط ۳. خویشاوند، منسوب، وابسته، خویش

۱. پیوستن، وابسته شدن، متصل شدن ۲. مرتبطشدن، مربوط شدن ۳. منتسب شدن، انتسابیافتن ۴. آویخته شدن، آویزان شدن

۱. خویش، قوم، متعلق، منتسب، وابسته ۲. مربوط، پیوسته ≠ غریبه

۱. مناسب شدن ۲. موافق شدن، سازگار شدن