معنی مقتدر | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

بااقتدار، توانا، زورمند، قادر، قدرتمند، قدر، نیرومند ≠ ناتوان

۱. درجهبهدرجه ۲. تدریجی، بهتدریج

آهستهآهسته، اندکاندک، بهتدریج، کمکم، بهآهستگی

پیشوا، رهبر، زعیم، لیدر، مرشد

۱. دوست، رفیق، محشور، مصاحب، مقرب، مونس، همدم، همصحبت، همنشین ۲. نزدیک، پیوسته ۳. همراه ۴. مقارنه

قرینشدن، همراه شدن

باقدرت، پرتوان، توانا، زورمند، قدر، قوی، مقتدر ≠ قاصر، ناتوان

۱. دولتمند کردن، متمول کردن ۲. مستقر کردن، جا دادن ۳. توانا ساختن، مقتدر ساختن

۱. پرقدرت، توانمند، زورمند، قادر، قدرتمند، قوی، نیرومند ۲. باقدرت، متنفذ، مقتدر ≠ ناتوان

۱. استاد، حاذق، خبره، کاردان، ماهر، متبحر ۲. زبل، زرنگ ۳. باکفایت، مقتدر

۱. پرزور، تنومند، توانا، زورآور، قوی، نیرومند، یل ۲. متنفذ، مقتدر ≠ ضعیف