معنی معین:مجسطی

جست‌وجوی مشابه

آشکار، روشن، مشخص، معلوم، مقرر، منصوب، نهاده ≠ نامعین

دستیار، مددکار، معاضد، همدست، یار

۱. تعیین شدن، برقرار شدن ۲. مشخص شدن، معلومشدن، آشکار شدن

۱. تعیین کردن ۲. مقرر داشتن، قرار دادن

۱. کانسار، کان ۲. اصل ۳. سرچشمه، منشا

۱. معین کردن، تعیین کردن ۲. برقرار کردن، قرارگذاشتن ۳. مقرر فرمودن ۴. امر کردن، دستوردادن، حکم کردن

پشتیبان، مددکار، معین، یار، یاور

۱. ایجاد کردن، به وجود آوردن ۲. برپا کردن، دایر کردن ۳. تعیین کردن، معین کردن

۱. پشتیوان، پشتیبان، طرفدار، کمک، مجیر، مددکار، معین، هوادار، هواخواه، یار، یاریگر، یاور ۲. پارتی ≠ مخالف ۳. منسوب به حام ۴. فرزندان حام

پشتیبان، پناه، حامی، مددکار، معین، یاریگر، یاور