معطل کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بلاتکلیف گذاشتن، منتظر گذاشتن ۲. معلقگذاشتن ۳. درنگ کردن، تاخیر کردن، دیر کردن ۴. متوقف کردن، تعطیل کردن
پیچیدهفرهنگ مترادف و متضاد۱. بغرنج، درهم، سخت، غامض، مبهم، مشکل، معضل، معقد، مغلق ۲. انبوه، تابدار، شکنبرشکن، مجعد ۳. مطوی، ملفوف ≠ آسان، سهل
بغتتبغرنجفرهنگ مترادف و متضادپیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق، وخیم ≠ آسان، ساده، سهل
دشوارفرهنگ مترادف و متضاد۱. بغرنج، دشخوار، سخت، شاق، صعب، غامض، متعسر، مشکل، معضل، مغلق ۲. ثقیل، دشوار، ناگوار ۳. حاد، شدید، وخیم ≠ آسان، سهل
سختفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق ≠ آسان ۲. جامد، درشت، سفت، صلب ۳. اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت ۴. توانفرسا، طاقتسوز، نام
مسئله، مسالهفرهنگ مترادف و متضاد۱. امر، کار، موضوع ۲. قضیه، مبحث، مطلب ۳. پرسش، سوال ۴. جریان، رویداد، ماجرا ۵. حاجت، خواسته، درخواست، نیاز ۶. مشکل، معضل، معما، دشواری