معتقد شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. باور کردن، مطمئن شدن ۲. اعتقاد آوردن، ایمانآوردن، گرویدن ≠ منکر شدن ۳. ارادت پیدا کردن
معتادفرهنگ مترادف و متضاد۱. آمخته، اخت، خوگر، خوگیر، مالوف، مانوس ۲. افیونی، تریاکی، وافوری، افیونخور
تئوکراتفرهنگ مترادف و متضاد۱. خداسالار، دینسالار، طرفدار حکومت مذهبی، طرفداردینسالاری، معتقد به خداسالاری ≠ دموکرات ۲. اشرافسالار، الیگارش
مکلف شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. متعهد شدن، عهدهدار شدن ۲. مجبور شدن، موظف شدن ۳. به حد تکلیف رسیدن، بالغشدن