مضطرفرهنگ مترادف و متضاد۱. پریشان، تنگدست، فقیر، تهیدست ۲. بیچاره، درمانده ۳. دژم ۴. ناچار، مجبور، ناگزیر
مضطر شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیچاره شدن، درمانده گشتن، ناچار گشتن ۲. گرفتار شدن، در تنگنا قرار گرفتن ۳. تهیدستشدن
مضطر گشتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیچاره شدن، درمانده گشتن، ناچار گشتن ۲. گرفتار شدن، درتنگنا قرارگرفتن ۳. تهیدستشدن
مضطربفرهنگ مترادف و متضادآشفته، بیآرام، بیتاب، بیقرار، پریشانحال، پریشانفکر، دچاراضطراب، دستخوش اضطراب، دلتنگ، دلواپس، سراسیمه، سرگردان، سرگشته، شوریده، غمناک، مشوش، ناآرام، ناراحت، نگر
مضطرب شدنفرهنگ مترادف و متضادآشفته شدن، پریشان گشتن، مشوش شدن، بیقرار گشتن، ناآرام شدن، بیتاب گشتن، دلواپس شدن، نگران شدن
دژمفرهنگ مترادف و متضاد۱. افسرده، اندوهناک، اندوهگین، پریشانحال، مضطر، مغموم ۲. خشمگین، عصبی، غضبناک ≠ شاد
ناچارفرهنگ مترادف و متضاد۱. لابد، لاعلاج، مجبور، مضطر، ملزم، ناگزیر ۲. ضروراً، ضرورتاً، کرهاً ۳. بیاختیار، بیچاره، عاجز ≠ چارهدار
ناگزیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. لابد، لاعلاج، مجبور، ملزم، مضطر، ناچار ۲. ضروراً، ضرورتاً، کرهاً، قهراً ۳. محتوم، ضروری، لازم ۴. بیاختیار، بیچاره، عاجز