معنی مصر بودن | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

پافشاریکننده، پررو، سمج، اصرارکننده

اصرارورزیدن، پافشاری کردن، سماجت به خرج دادن

۱. اژدر، اژدها، افعی، ثعبان، دیومار، حیه ۲. مادر ≠ عقرب ۳. پدر

۱. ارشد کلاس، خلیفه ۲. بینا، مراقب

۱. بابصیرت، بصیر ۲. اخترشناس، ستارهشناس ۳. غیبگو

۱. سودمندبودن، مفید بودن ≠ مضر بودن ۲. پربهره بودن، سودآور بودن، استفاده کردن، سود بردن ≠ زیان کردن

۱. علاقهمند بودن، مهر ورزیدن، مهربانی کردن ۲. مورد تفقد قرار دادن، عنایت کردن، بذل محبت کردن

۱. سمج، کنه، مصر ۲. انتقامجو، بدکینه، کینهجو، منتقم ≠ باگذشت

۱. پافشار، پیگیر، مصر ۲. بیآزرم، بیحیا، بیشرم ۳. زشت، قبیح، ناپسند ≠ مستحسن

۱. بیآزرم، بیادب، بیحیا، بیشرم، چشمدریده، گستاخ، وقیح ۲. جسور، مصر ≠ کمرو