معنی مصاحب | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

جلیس، دمخور، دوست، رفیق، صحابه، قرین، محشور، معاشر، مقترن، مقرب، مونس، ندیم، همخوابه، همدم، همصحبت، همنشست، همنشین، یار

مصاحبت کردن، همنشینی کردن، همدم بودن، مراوده داشتن

صحبت، مراوده، مصاحبه، همدمی، همرازی، همراهی، همزانویی، صحبت، همسخنی، همصحبتی، همنشینی

۱. صحبت، گفتگو ۲. مصاحبت، همصحبتی

۱. گفتوگو کردن ۲. نظر خواستن، نظرخواهی کردن

۱. بردباری، تحمل، شکیبایی، صبر ۲. بردباری کردن، تحمل کردن، شکیبایی ورزیدن، صبر کردن ≠ ناشکیبایی

مصاحب، ملازم، همراه، همنشین

مصاحبت کردن، همنشینی کردن، همدم بودن، مراوده داشتن

صحبت، مراوده، مصاحبه، همدمی، همرازی، همراهی، همزانویی، صحبت، همسخنی، همصحبتی، همنشینی