مختل کردنفرهنگ مترادف و متضاددچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به همریختن، نابهسامان کردن، پریشان کردن
مختلفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشفته، بههمریخته، نابهسامان، بینظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب ۲. آهمند، محتاج، نیازمند ۳. خللیافته، دارایاختلال ≠ بسامان
مختل شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اختلالیافتن، تباه شدن ۲. آشفته شدن، پریشان شدن ۳. ازنظم و ترتیب افتادن، ازروال عادی خارج شدن
مختل کردنفرهنگ مترادف و متضاددچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به همریختن، نابهسامان کردن، پریشان کردن
بههم زدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشفته کردن، پریشان کردن، نامرتب کردن ≠ مرتب کردن ۲. مختل کردن ۳. زیرورو کردن، مخلوط کردن ۴. باطل شدن، لغو شدن ۵. خراب شدن، مختل شدن ۶. بیسامان شدن، بینظم شدن
برهم زدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. به همزدن، زیرورو کردن، مخلوط کردن ۲. پراکنده کردن، پراکنده ساختن، آشفته کردن، پریشان کردن ۳. از نظم انداختن، ایجاد اختلال کردن، بینظم کردن، مختل کردن ۴. خراب
تخصیصفرهنگ مترادف و متضاد۱. اختصاص، خاص، خصوصیت، مختص ۲. اختصاص دادن ۳. خاص کردن، مختص کردن، ویژه گردانیدن ≠ تعمیم