مختلفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشفته، بههمریخته، نابهسامان، بینظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب ۲. آهمند، محتاج، نیازمند ۳. خللیافته، دارایاختلال ≠ بسامان
مختل شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اختلالیافتن، تباه شدن ۲. آشفته شدن، پریشان شدن ۳. ازنظم و ترتیب افتادن، ازروال عادی خارج شدن
مختل کردنفرهنگ مترادف و متضاددچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به همریختن، نابهسامان کردن، پریشان کردن
مختل کردنفرهنگ مترادف و متضاددچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به همریختن، نابهسامان کردن، پریشان کردن