معنی مختلج | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

۱. آشفته، بههمریخته، نابهسامان، بینظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب ۲. آهمند، محتاج، نیازمند ۳. خللیافته، دارایاختلال ≠ بسامان

دچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل کردن، پریشان کردن، به هم ریختن

۱. اختلالیافتن، تباه شدن ۲. آشفته شدن، پریشان شدن ۳. ازنظم و ترتیب افتادن، ازروال عادی خارج شدن

دچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به همریختن، نابهسامان کردن، پریشان کردن

اختلاسکننده، دزد، سوءاستفادهچی

مختلس

دچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل کردن، پریشان کردن، به هم ریختن

دچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به همریختن، نابهسامان کردن، پریشان کردن

مختلف، ناجور، نامناسب، ناهمانند، ناهمگون ≠ همانند، همسان

۱. مختل، معیوب، ناقص ۲. عاصی، گناهکار، مجرم، مقصر ۳. بیمار، مریض، ناخوش ≠ سالم، صحیح