معنی محق | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

حقدار، ذیحق، صاحبحق، حق بهجانب

۱. محو، فنا ۲. محو کردن، پاک کردن ۳. درمحاق افتادن ۴. کاستن، کاهیدن

۱. پست، حقیر، خفیف، خوار ۲. کوچک ۳. کوتاه ۴. ناچیز

پژوهشگر، دانشمند، عالم، متتبع، متجسس، متفحص ≠ نامحرز

تایید، تحقیقشده، ثابتشده، درست، راست، قطعی، محرز، مدلل، مسجل، مسلم

ثابتشدن، بهثبوت رسیدن، راست ازآب درآمدن، بهحقیقت پیوستن

بلاشبهه، بلاشک، تحقیقاً، حتماً، قطعا، مسلماً، یقیناً، ≠ محتملاً

۱. محقبودن، سزاوار بودن، مستحق بودن ۲. درخوربودن، شایسته بودن ۳. راست گفتن، درستگفتن ۴. منطقی برخورد کردن

محرزشدن، محقق شدن، به اثبات رسیدن

۱. ذیحق، محق، حقور، حقمند ۲. سزاوار، مستحق ≠ نامستحق

حقدار، ذیحق، محق

۱. تنگ، محقر ۲. بچه، خرد، خردسال، طفل ۳. صغیر، کمجثه ۴. پست، حقیر ۵. اندک، قلیل ۶. کمحجم ≠ بزرگ، پهن، عریض، فراخ، وسیع