معنی محصون | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

افسرده، اندوهکش، اندوهگین، تنگدل، حزین، غمناک، غمین، گرفته، متاسف، مغموم، ملول، مهموم ≠ شاد

۱. متاهل، پارسا، پرهیزگار (مرد) ۲. عفیف، پاکشلوار، پاک

شوهردار، طاهره، پارسازن

بسته، تحدید، حصاردار، شهربند، محاصره، محدود

۱. احاطه شدن ۲. حصاردار شدن، دیوارکشی شدن، حصار کشیدن ۳. محاصره شدن ۴. اسیر شدن

محصور کردن، دیوار کشیدن، حصارکشی کردن

حفظ کردن، نگاه داشتن، ایمن داشتن، نگهداری کردن، مصون کردن

مصونیتیافتن، مصونیت پیدا کردن، ایمن شدن، مصونگشتن