معنی محشوش | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

جلیس، قرین، مانوس، مصاحب، معاشر، مقترن، مقرب، ندیم، همنشین

۱. آسیمه، آشفته، بیآرام، پریشان، شوریده، مضطرب، ناراحت، نگران، هراسان ۲. نامرتب ≠ آرام

پریشان شدن، آشفته شدن، مضطرب شدن، ناآرامشدن

آشفته کردن، پریشان کردن، مشوش داشتن، آسیمه کردن، مضطرب ساختن ≠ آرام ساختن

۱. آشفته، پریشان، درهم، درهمبرهم، درهمریخته، شوریده، قاطیپاطی، مختل ۲. غشدار، غشی، ناخالص، ناسره ≠ منظم ۳. خالص، ناب

مشوشانه، بااضطراب، دلواپسانه

محشور، مصاحب، معاشر، همدم، همصحبت، همنشین

آشفته کردن، پریشان کردن، مشوش داشتن، آسیمه کردن، مضطرب ساختن ≠ آرام ساختن

پراکندهدل، پریشان، مشوش، ناآرام ≠ آسودهخاطر

پریشان، دغدغهمند، مشوش، مضطرب