23 مدخل
آراسته شدن، زینت یافتن، مزین شدن
نمایان شدن، تجلی یافتن، جلوهگر شدن
آراسته، مزین، زینتیافته
آشکار، تابان، جلوهگر، روشن، ظاهر، نمایان
۱. مدیر اماکنمتبرکه، مدیر موقوفه ۲. سرپرست، کارگزار، متصدی ۳. سردمدار
۱. بومی ۲. اهلی ۳. بومزاد ≠ غیر بومی
۱. اراستگی، تخلق، مهذبشدگی ۲. آراسته شدن، متحلی شدن ۳. زینت یافتن
آشکارشدن، جلوهگر شدن، عیان گشتن، منجلی گشتن، متجلی شدن
۱. جلوه کردن، جلوهگر شدن ۲. ظاهر شدن، متجلی شدن
آماده، بانظم، بسامان، جمیل، متحلی، مرتب، مزین، منتظم، منظم، نیکو
۱. تفهیم، خاطرنشان ۲. متوجه، ملتفت ۳. آراسته، متحلی مزین ۴. کنونی، فعلی