معنی متحلی | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

آراسته، مزین، زینتیافته

آراسته شدن، زینت یافتن، مزین شدن

آشکار، تابان، جلوهگر، روشن، ظاهر، نمایان

نمایان شدن، تجلی یافتن، جلوهگر شدن

۱. حیران، حیرتزده، خیره، درمانده، سرگردان، سرگشته، فرومانده، گیج، متعجب، ویلان ۲. سرگشته، واله

حیران شدن، حیرتزده شدن، مبهوت شدن، متعجب شدن، درماندن، فرو ماندن، سرگشتهشدن، حیران ماندن

آماده، بانظم، بسامان، جمیل، متحلی، مرتب، مزین، منتظم، منظم، نیکو

۱. اراستگی، تخلق، مهذبشدگی ۲. آراسته شدن، متحلی شدن ۳. زینت یافتن

۱. تفهیم، خاطرنشان ۲. متوجه، ملتفت ۳. آراسته، متحلی مزین ۴. کنونی، فعلی

۱. آراسته، پرداخته، مرتب ≠ ناآراسته ۲. تزیینشده، متحلی، برآموده ≠ نامتحلی ۳. نگارین

حیرت کردن، متحیر شدن، حیرتزدهشدن، حیران گشتن، حیران ماندن