معنی مباشر خط | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

پیشکار، سرپرست، سررشتهدار، قایممقام، کارگزار، کدخدا، معاون، ناظر، نایب، نماینده، وکیل، عامل، کارپرداز

۱. آرمش، جماع، همخوابگی، مباضعت، مجامعت، نزدیکی ۲. جماع کردن، آرمیدن ۳. کارگزاری، تصدی، سرپرستی، نظارت ۴. نظارت کردن ۵. اقدام کردن، پرداختن

۱. نظارت کردن ۲. کارگزاری کردن، پیشکاری کردن ۳. عمل کردن، انجام دادن، ورزیدن ۴. جماع کردن، همخوابگی کردن، همآغوشی کردن

بشارترسان، بشیر، مژدهرسان، نویدبخش

آمیزگار، جلیس، دوست، همسخن، محشور، مصاحب، همصحبت، همنشین، یار

۱. مباشر ۲. حسابدار، محاسب، کارپرداز

جانشین، خلیفه، مباشر، نایب، نماینده، وارث، وکیل

۱. کارگزار، مباشر، وکیل ۲. متصدی، مراقب ۳. تماشاچی، تماشاگر، حاضر، شاهد، نظارهگر ۴. عاشق

۱. ارباب، کارفرما ۲. استاد ۳. مباشر

۱. عامل، کارطراز، کارگشا، مباشر ۲. چارهجو، چارهگر، راهگشا ۳. اثربخش، موثر