معنی لاب لاب | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

لاعلاج، ناچار، ناگزیر، هرآینگی

۱. التماس، تضرع، زاری، ضرع، ندبه ۲. تزویر، فریب، مکر، نیرنگ ۳. تملق، چاپلویی، چربزبانی

۱. بین، درون، مابین، میانه، میان، وسط ۲. درز، روزن، شکاف، کر ۳. لایه، ورق ۴. تا، چین ۵. خیر، لما، نه ۶. قیچی، مقراض

پویچه، خو، عشقه، نیلوفر

۱. اوباش، بیسروپا، جاهل، فاسق، ولگرد، هرزه ۲. بیچیز، تهیدست

دربایست، لابد، لاعلاج، ناگزیر

۱. لابد، لاعلاج، مجبور، مضطر، ملزم، ناگزیر ۲. ضروراً، ضرورتاً، کرهاً ۳. بیاختیار، بیچاره، عاجز ≠ چارهدار

۱. لابد، لاعلاج، مجبور، ملزم، مضطر، ناچار ۲. ضروراً، ضرورتاً، کرهاً، قهراً ۳. محتوم، ضروری، لازم ۴. بیاختیار، بیچاره، عاجز