معنی قروری | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

۱. آدمکش، عامل ترور، قاتل ۲. طرفدار ترور، وحشتگرا

۱. آدمکشی ۲. وحشتپراکنی، وحشتگرایی

آقایی، پیشوایی، خواجگی، ریاست، زعامت، سیادت ≠ بندگی، چاکری

سرووضع، سروپز، ظاهر، سروشکل، قیافه

۱. الزامی، بایسته، فرض، لازم، واجب ۲. ناچار، ناگزیر، ۳. توالت، دستشویی ≠ غیرضروری

۱. ایستایی، توقف، ثبات، خموشی، رکود، فترت، وقفه ≠ تحرک ۲. آرام، آرامش، آسایش، قرار ۳. آرمیدن، قراریافتن

اجباری، ضروری، لازم

۱. ضروری، لازم، مهم ۲. انگاره، انگار، پنداشت، پندار، تصور، خیال، فکر، گمان، وهم ۳. تخمین، حدس ۴. سنت، واجب

۱. ضروریات ۲. اقتضا کنندهها، مناسبتها ۳. حاجات، نیازها

اجباری، الزامی، ضروری، ناچاری