67 مدخل
آمیخته، درهم، مخلوط ≠ سوا
آغشتن، آمیختن، درهم کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن
فرش، گبه، گلیم، مفرش
۱. آمیخته، درهم، مخلوط، ممزوج ۲. درهمبرهم، قاراشمیش ≠ سوا
تلاوتگر، خواننده، قرآنخوان، مقری
آمیختهشدن، قاطی شدن، درهم آمیختن
۱. آمیخته شدن، قاطی شدن، درهم شدن ۲. اشتباه شدن، مشتبهشدن
آمیختهشدن، مخلوط شدن، درهم رفتن، قاطی شدن، ترکیب شدن
۱. قاطی شدن، مخلوط شدن ۲. راه یافتن
قاطی، مخلوط