برطرف کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. مرتفع ساختن، رفع و رجوع کردن ۲. حل کردن، فیصله دادن، حل کردن ۳. از بین بردن، نابود کردن
حلفرهنگ مترادف و متضاد۱. ذوب، گداختن، گدازش ۲. آب، محلول ۳. باز کردن، فیصله دادن، گشودن ۴. تحلیل ۵. جواب، پاسخ، جوابیابی ۶. مستحیل ≠ عقد
حل کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. به جوابرسیدن، پاسخ پیدا کردن، راهحل یافتن ۲. گشودن ۳. به صورت محلول درآوردن ۴. فیصله دادن (ماجرا، دعوا) ۵. رفع کردن، برطرف کردن