معنی فرّخ داد | واژه یاب

همه دیکشنری مترادف طیفی آزاد

جست‌وجوی مشابه

فرخ

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. خجسته، خوشیوم، سعد، فرخنده، مبارک، میمون، همایون ۲. تابان، درخشان، رخشنده ۳. زیبا، مفخم ≠ مشئوم

فخر

فرهنگ مترادف و متضاد

افتخار، بالندگی، تفاخر، سرافرازی، غرور، مباهات، ناز، نازش، نازیدن

فر

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. تاب، چین، شکن، کرس ۲. تازگی، طراوت، نوی ۳. دلال، غنج، کرشمه، ناز ۴. تنور، تنوره

فر

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. جلال، شان، شکوه، شوکت ۲. فروغایزدی، لمعه ۳. حسن، زیبایی

فرا

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بالا، فوق، ماورا، ورا ۲. پیش، نزد، نزدیک ۳. بلند، عالی ۴. گورخر

جست‌وجوی متن

چپاندن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. به زور فرو کردن، به زور جا دادن، زورچپان کردن، تپاندن ۲. قالب کردن، (جنس بنجل با قیمت زیاد)

بلعیدن

فرهنگ مترادف و متضاد

بلع کردن، خوردن، قورت دادن، لقمه فرو بردن ≠ استفراغ کردن، قی کردن

ساکن کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. سکنادادن، مسکن دادن ۲. تختقاپو کردن ۳. مستقر کردن ۴. آرام کردن، فرو نشاندن، تسکین دادن

طلاق گرفتن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. جدا شدن، مطلقه شدن ≠ طلاق دادن ۲. ازدواج کردن ۳. فسخ عقد کردن (از سوی زن) ≠ عقد بستن، عقد کردن

باطل کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. ابطال کردن، فسخ کردن، لغو کردن، ملغا ساختن ۲. بیمعنی کردن، بیهوده گردانیدن، مهمل گذاشتن ۳. ناحق جلوه دادن، ناراست قلمداد کردن ۴. ضایع گردانیدن ۵. خط زدن، قلم