معنی فروگشتن | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

افتاده، خاشع، خاضع، خاکسار، شکستهنفس، متواضع، محجوب ≠ خودخواه، خویشتنبین، متکبر

خاشعانه، خاضعانه، خاکسارانه، متواضعانه ≠ متکبرانه، مغرورانه

افتادگی، تواضع، خاکساری، خشوع، خضوع ≠ استکبار، برتنی، غرور

فخرفروختن، تکبر ورزیدن، متکبرانه رفتار کردن، گنده دماغی کردن

۱. تنهایی، تنها شدن، فردگشتن، یکه و تنها بودن، یگانه شدن ۲. یگانگی، بیهمتایی

۱. ساکت کردن، بیسروصدا کردن ۲. کشتن، فروکشتن، منطفی کردن ۳. قطع کردن (جریانبرق) ۴. خفه کردن، سرکوب کردن ۵. فرونشاندن، آرام کردن

۱. آویختگی، آویزش ۲. تاخیر، معلق ۳. آویختن، ۴. تحشیه، تعلیقه، تکلمه، حاشیه ۵. معلق کردن، فروهشتن

۱. فروتنی کردن، خضوع کردن ۲. تعظیم کردن، ادای احترام کردن

خاضعانه، فروتنانه، متواضعانه ≠ متکبرانه