معنی فرماندار | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

حاکم، حکمران، فرمانروا، والی

۱. دارالحکومه ۲. حکمرانی، والیگری

۱. خادم، خدمتکار، گماشته، مستخدم، نوکر ۲. تابع، فرمانبردار، مطیع ≠ فرمانده

تابع، حرفشنو، رام، مطیع، منقاد

اطاعت، انقیاد، پیروی، حرفشنوی

استانداری، فرمانداری

۱. حاکم، فرماندار ۲. استاندار

استاندار، امیر، حاکم، فرماندار، فرمانروا، والی، حکمروا، حکومتگر، حکمرانی

حاکم، حکمران، صاحباختیار، فرماندار، مخدوم، مطاع، والی

۱. فرمانروایان، حاکمان ≠ رعایا ۲. فرمانداران ۳. استانداران