معنی فخور | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

۱. بیحالی، سستی، ضعف، وهن ۲. آرامی، کندی ۳. کوتاهی

الواطی، تباهی، تبهکاری، فساد، فسق، لواط، معصیت، ناپارسایی، ناپاکی، ناشایست، هرزگی

۱. سفالپز، سفالگر، کاسهگر، کوزهگر ۲. خزفسبو، کوزه ۳. سفالینه

افتخار، بالندگی، تفاخر، سرافرازی، غرور، مباهات، ناز، نازش، نازیدن

فخرفروش، فخرکننده، فخور، فخار ≠ متواضع، فروتن

۱. سرخوش ۲. کچول، کیفور، لول، ملنگ ۳. شاد، شادمان، مسرور، میزده، نشئه ۴. مخمور ≠ خمار ۵. مغرور، فخور، خودپسند

سفالگر، فخار، کوزهساز

سرافرازی، سربلندی، فخر، فخر کردن، مباهات، نازش، نازیدن

۱. ذمیمه، فجور، فسق، ناپاکی ۲. آلودگی، آمیختگی، غلوغش