معنی فخر | واژه یاب

همه دیکشنری مترادف طیفی آزاد

+

جست‌وجوی دقیق

فخر

فرهنگ مترادف و متضاد

افتخار، بالندگی، تفاخر، سرافرازی، غرور، مباهات، ناز، نازش، نازیدن

جست‌وجوی مشابه

فخرفروختن

فرهنگ مترادف و متضاد

افتخار کردن، بالیدن، تفاخر، مباهات کردن، مباهیبودن، مفتخربودن، نازیدن

فاخر

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. پرقیمت، گرانبها، نفیس ۲. باشکوه، عالی ۳. فخرکننده

جست‌وجوی متن

تفرعن فروختن

فرهنگ مترادف و متضاد

فخرفروختن، تکبر ورزیدن، متکبرانه رفتار کردن، گنده دماغی کردن

متفاخر

فرهنگ مترادف و متضاد

فخرفروش، فخرکننده، فخور، فخار ≠ متواضع، فروتن

متبختر

فرهنگ مترادف و متضاد

خودخواه، فخرفروش، متفرعن، مغرور ≠ افتاده، متواضع

افتخار

فرهنگ مترادف و متضاد

سرافرازی، سربلندی، فخر، فخر کردن، مباهات، نازش، نازیدن

بالیدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. تفاخر، فخر، مباهات، نازش ۲. رشد، نشو، نمو ۳. رشد کردن، قد کشیدن، نمو کردن، نشوونما کردن ۴. نازیدن ۵. فخر کردن، مباهات کردن، تفاخر کردن ۶. افزایش یافتن، زیاد