چاره کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. علاج کردن ۲. چاره جستن، چاره ساختن، چارهجوئی کردن، چاره اندیشیدن ۳. راهحل یافتن ۴. درمان کردن
چاره جستنفرهنگ مترادف و متضاد۱. درمان کردن، علاج کردن ۲. چاره طلبیدن، چاره ساختن، تدبیر اندیشیدن ۳. از عهده برآمدن
معالجهفرهنگ مترادف و متضاد۱. تداوی، درمان، شفا، معالجت، علاج، مداوا ۲. درمان کردن، مداوا کردن، علاج کردن