48 مدخل
اخراج، انفصال، برکناری، خلع، منفصل ≠ استخدام
اعتزال، اعتکاف، انزوا، تجرد، تنهایی، کنارهگیری، گوشهگیری، گوشهنشینی
انزواطلب، عزلتجو، عزلتنشین، گوشهگیر، معتزل، معتکف
راهب، راهبه، عزلتجو، عزلتنشین، گوشهگیر، گوشهنشین، معتزل، معتکف، منزوی
عزلتنشین، گوشهگیر، معتزل، معتکف
معزولشدن، عزل شدن، خلع شدن، منفصل شدن ≠ منصوب شدن
معزول کردن، عزل کردن، خلع کردن، منفصل کردن ≠ منصوب کردن، برگماشتن