معنی عریض | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

پرعرض، پهن، پهنادار، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع ≠ باریک، کمپهنا، کمعرض

خط، رقعه، رقیمه، طومار، عرضحال، کاغذ، مراسله، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نبشته، نوشته، ورقه

کاتب، محرر، مکتوبنویس، نامهنگار، نامهنویس

۱. آبرو، اعتبار، جاه، حیثیت، شرف، قدر، ناموس ۲. ذات، گوهر، نفس

۱. پهنا، پهنه ۲. بیان، حرف، سخن، گفتار، گفته ۳. شرح، وصف ≠ درازا، درازی، طول

اظهاروجود، تظاهر، خودنمایی، عرضوجود

عریضهنگار، کاتب، کاغذنویس، مترسل

چهارباغ، خیابان عریض، خیابان وسیع

حفره، گودال (عریض وعمیق)

۱. عریضشدن، پهن شدن ۲. عریضتر شدن، پهنترگشتن

۱. عریضه، کتیبه، مسطور، منشور، نامه، نوشته ۲. امریه، حکم، فرمان ۳. تقدیر، سرنوشت، محتوم، مقدر