معنی شنا کردن | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

آبتنی، سباحت

ارج، جاه، شکوه، شوکت، عظمت، فر، قدر، کبریا، مرتبه، مقام، منزلت

۱. زمستان ۲. گرسنه، ناهار ≠ صیف

رمل، سنگریزه، ماسه

التیام، بهبودی، بهی، تشفی، درمان، صحت، علاج، مداوا، معالجه

۱. آببازی، شنا، شناگری، شناوری ۲. شنا کردن، شناور شدن

بیمار کردن، ناخوش کردن ≠ شفا دادن، معالجه کردن

۱. شفا دادن، مداوا کردن، بهبود بخشیدن، معالجه کردن ۲. شاد کردن، شادمان کردن ۳. دلپذیر ساختن، مطبوع کردن ۴. معطر کردن، خوشبو ساختن

درمان کردن، علاج کردن، شفا دادن، معالجه کردن، تداوی کردن

۱. به کردن، بهبود بخشیدن، شفا دادن، درمان کردن، معالجه کردن، التیام دادن ۲. کار درست انجام دادن، نیکویی کردن