معنی شادمانی کردن | واژه یاب

همه دیکشنری مترادف طیفی آزاد

+

جست‌وجوی مشابه

شادمانی

فرهنگ مترادف و متضاد

بشاشت، بهجت، خوشحالی، خوشی، سرور، سلوت، شادی، نشاط ≠ ناشادمانی، غمگینی

شادمان

فرهنگ مترادف و متضاد

بشاش، خرم، خندان، خوشحال، خوشرو، شاد، فرحناک، مسرور ≠ ناشادمان، مغموم

شادابی

فرهنگ مترادف و متضاد

آبداری، تازگی، خرمی، طراوت ≠ پژمردگی

شادان

فرهنگ مترادف و متضاد

خرم، خندان، خوشرو، شادمان، مسرور، مشعوف ≠ غمگین، غمناک

شادکامی

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. کامرانی، کامروایی، کامیابی ۲. آسایش، رفاه، ناز، نعمت ≠ تلخکامی

جست‌وجوی متن

تفریح کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. سرگرمشدن، تفنن کردن، وقتگذرانی کردن ۲. لذتبردن، شادمانی کردن، خوشی کردن، فرحناکشدن ۳. گردش کردن، تفرج کردن

مسرت

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. شادی، شعف، شادمانی، سرور، نشاط ۲. شاد شدن، شادمانی کردن، نشاطمند شدن

تفریح

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بازی، پیکنیک، تفرج، تفنن، خوشی، سرگرمی، شادمانی، گردش، گشت، لعب، لهوولعب، مشغولیت، نزهت، هواخوری ۲. گردش کردن ۳. شادی کردن، فرحناک شدن، شادمانی کردن

مسرور کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

شاد کردن، خوشحال کردن، شادمان کردن، مشعوف کردن ≠ مغموم کردن، غمگین ساختن

خوش کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. شفا دادن، مداوا کردن، بهبود بخشیدن، معالجه کردن ۲. شاد کردن، شادمان کردن ۳. دلپذیر ساختن، مطبوع کردن ۴. معطر کردن، خوشبو ساختن