شاخفرهنگ مترادف و متضاد۱. سرون، شخ، قرن ۲. شاخسار، شاخه، غصن ۳. شاخابه ۴. پیشانی، ناصیه ۵. پاره، قطعه
مات کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. به تعجبواداشتن، شگفتزده کردن، مبهوت کردن، بهتزده کردن ۲. حیران کردن، حیرتزده کردن، متحیر کردن، سرگردان کردن ۳. عاجز کردن، درمانده کردن ۴. در تنگنا قرار دادن
تازه شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. نو شدن، تازهگشتن ۲. تجدید یافتن، تجدید شدن ۳. تجدیدخاطره شدن، به خاطر آمدن ۴. باطراوت شدن، خرم شدن ۵. جوان شدن ۶. شاد شدن، شادمانگشتن، بانشاط شدن، به یاد آمد
تکلیففرهنگ مترادف و متضاد۱. رسالت، فریضه، مسئولیت، نقش، وظیفه ۲. مشق ۳. بلوغ ۴. سخت، شاق، زحمت فوقالعاده ۵. اصرار، تاکید ۶. مصادره ۷. بهرنج افکندن ۸. به گردنگذاشتن ۹. به سن بلوغ رسیدن