معنی سیاست تفرقه بینداز و حكومت كن

جست‌وجوی مشابه

۱. تدبیر، خطمشی ۲. دیپلماسی ۳. تنبیه، جزا، سزا، شکنجه، عقوبت، مجازات ۴. حقهبازی، دوزوکلک ۵. حکومت، حکم، ریاست ۶. حکومت کردن، حکم راندن، ریاست کردن

۱. روانی، نرمی ≠ تعقید، پیچیدگی ۲. تسلیمشدن، رامشدن، مطیعشدن، منقادشدن ≠ تقید ۳. یاغ شدن

۱. تماشا، سفر، سیر، گردش ۲. جهانگردی، گردشگری، آفاقپویی

۱. جهانگردی کردن، گردشگری کردن، آفاقپوییدن، آفاقپویی کردن ۲. سیروسفر کردن ۳. نگاه کردن، دیدن ۴. گردش کردن

آقایی، بزرگی، خواجگی، سروری، مهتری ≠ بندگی

سیاست

تادیب، تنبیه، سیاست، مجازات

استنطاق، بازپرسی، سیاست

استنطاق، دادرسی، رسیدگی، سیاست، سینجیم، مواخذه، محاکمه، یرغو ≠ قضاوت، حکم

تدبیر، ترفند، راهکار، سیاست، شگرد، فن، لم، شیوه، روش ≠ استراتژی