معنی سلیط | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

۱. بدزبان، پتیاره، زباندراز، شریر، پرخاشگر، هرزه ۲. سلطهجو

۱. بدزبانی، زبان درازی، پتیارگی، پرخاشگری ۲. سلطهطلبی

امرا، سلطانها، پادشاهان، ملوک، شاهان ≠ رعایا

۱. امیر، پادشاه، خدیو، خلیفه، شاه، شهریار، فرمانروا، ملک ۲. سلطه، فرمانروایی، قدرت ۳. سروان، صاحبمنصب ۴. بزرگ، سرور، سرکرده، رئیس

۱. امارت، امیری، پادشاهی، حکومت، شاهی، فرمانروایی ۲. تسلط، چیرگی، سلطه ≠ رعیتی، نوکری ۳. پادشاهی کردن، امارت داشتن

۱. اهریمنصفت، دیوخو، دیوسیرت ۲. بدکاره، سلیطه، لکاته، پاردمساییده ۳. زشت، مهیب ۴. آفت، بلا، مصیبت ۵. دشمنی، ضدیت، عداوت، عناد

۱. الواط، بیسروپا، سلیطه، عیاش، فاجر، فاسد، فاسق، لاابالی، لات، لوده، ول، ولگرد، ویلان ۲. بیحاصل، بیفایده، بیهوده، عبث، مهمل

۱. بدکاره، جنده، خودفروش، روسپی، فاحشه، قحبه، معروفه، هرجایی ۲. بدزبان، سلیطه، شرور

امرا، سلطانها، پادشاهان، ملوک، شاهان ≠ رعایا