معنی زبون شدن | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

۱. بیچاره، درمانده، عاجز، ناتوان ۲. حقیر، خفیف، خوار، ذلیل ۳. پست، جلب، سقط، فرومایه، ناکس ۴. مغلوب ۵. ضعیف، ضعیفالنفس، نژند

۱. لسان ۲. کلام، لهجه ۳. اصطلاح

۱. بیچارگی، درماندگی، عجز، ناتوانی ۲. خواری، ذلت ۳. پستی، فرومایگی ۴. ضعف

۱. پستی، حقارت، خواری، ذل، ذلت، زبونی، سرافکندگی ۲. خوارشدن، ذلیل شدن، به پستیگراییدن، زبون شدن

۱. ذلیل شدن، بهذلت افتادن، پست شدن، حقیر شدن، احساسحقارت کردن، زبون گشتن ≠ عزیز گشتن، عزیزشدن ۲. بیارزش شدن، بیقدر شدن ۳. بیاهمیت شدن ≠ مهم شدن

پست، زبون، حقیر، خوار، بدبخت

۱. خوار، زبون ۲. سست، ضعیف ۳. بزرگتر، بزرگ، بزرگترین ≠ کهین

۱. بینوا، درمانده، بدبخت، بیچاره ۲. ذلیل، خوار ۳. زبون، توسریخور، مصیبترسیده، آفتزده