معنی ریخت خارجی چیزی را نشان دادن

جست‌وجوی مشابه

۱. اندام، شکل، صورت، قیافه، هیات، هیکل ۲. ریختن

۱. پوشاک، جامه، لباس ۲. اثاثالبیت، اثاثه، اسباب، اشیا، باروبنه، دارایی ۳. کالا، متاع

تردید، دودلی، شک

کشتن، کشتار کردن، خونریزی کردن

نقشه کشیدن، برنامهریزی کردن، برنامه نوشتن

۱. پیکر، ریخت، شکل، قیافه، هیئت ۲. عرض

۱. چهره، رخ، رخسار، روی، ریخت، سیما، قیافه، وجه، هیئت ۲. فرم، لفظ ۳. سیاهه، لیست ۴. پرتره، تصویر، تمثال، شکل، نقش ≠ معنی

۱. اندام، بالا، بدنه، پیکر، تن، تنه، جثه، ریخت، شکل، قامت، قد ۲. بتخانه، بت ۳. معبد

۱. حالت، نهاد، وضع ۲. ریخت، شکل، شکل، صورت، ظاهر، قیافه ۳. نشان

۱. اندام، بدنه، تن، جثه، جسد، جسم، کالبد، هیکل ۲. ریخت، صورت، هیات ۳. تصویر، نقش، نگاره ۴. پیکره، تندیس، مجسمه ۵. رقم ۶. پرچم، درفش، رایت، علم، لوا