معنی رکن | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

۱. اسطقس، بالار، پایه، ستون، عماد ۲. عمده، مهم

آلست، پا، لنگ

بازده، حاصل، عملکرد، کارآیی، کارکرد

۱. رانندگی کردن ۲. بیرون کردن، دور کردن، رانش ۳. تاراندن، طرد کردن ۴. تبعید کردن، نفیبلد کردن

سخنگفتن، صحبت کردن، حرف زدن، سخنرانی کردن

بانی، رکن، سرخیل، رهبر، سردسته، سرکرده، سرگروه، سلسلهجنبان، پیشوا

بانی، رئیس، رکن، رهبر، سرخیل، سردسته، سرسلسله، سرکرده، سلسلهجنبان، قاید، مهتر قوم

۱. پالار، رکن، ستون ۲. تکیهگاه، متکا

اساس، اصل، پایه، رکن، عنصر، مایه

۱. قرارگاه، مرکز، مقر ۲. ارکان حرب ۳. رکن، مرکز برنامهریزی