معنی رحیل کردن | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

سفر، عزیمت، کوچ، کوچیدن، مسافرت، هجرت

۱. بار، رخت ۲. جایگاه، ماوا، منزل ۳. رحلت، کوچ ۴. جزوهکش

۱. بیغش، صاف، ناب ۲. باده، خمر، شراب، صافی، مروق، مل ≠ درد

دلسوز، رئوف، رحمدل، مهربان ≠ سختدل، سنگدل، شقی، قسی

پست، رذل، سفله، فرومایه، ناکس، نانجیب

اقامتگزیدن، ماندگار شدن، متوطن شدن، ساکن شدن، رحل اقامت افکندن، سکونت گزیدن، سکناگزیدن، رخت افکندن ≠ مهاجرت کردن

۱. رحیل، کوچنده، کوچکننده، کوچگر، هجرتکننده، مسافر ≠ مقیمصفت اشغالگر، حملهور، متهاجم، یورشگر ۲. خشونتطلب ≠ مدافع

جابجایی، رحلت، رحیل، سیاحت، عزیمت، کوچ، مسافرت، مهاجرت، نقلمکان، هجرت ≠ حضر

جابجایی، رحلت، رحیل، سفر، کوج، مهاجرت، نقلمکان، هجرت

۱. آهنگ، عزم، قصد، نیت ۲. حرکت، رحیل، سفر، کوچ ۳. افسون، ورد