دولتمندفرهنگ مترادف و متضاداعیان، پولدار، توانگر، ثروتمند، چیزدار، دارا، دولتیار، غنی، مالدار، متعین، متمکن، متمول، متنعم ≠ بیچیز، فقیر، ندار
دولتمندیفرهنگ مترادف و متضاد۱. تمکن، تنعم، توانگری، ثروت، غنا ۲. بختیاری، دولتیاری، سعادتمندی، کامیابی ≠ بینوایی، فقر
سیاستمدار، سیاستمدارفرهنگ مترادف و متضاد۱. دیپلمات، سایس، سیاس، سیاستباز، سیاستگر، سیاستدان ۲. باکیاست، خبیر، کاردان، مدبر، مدیر ≠ بیکیاست ۳. دولتمرد
متمکن کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. دولتمند کردن، متمول کردن ۲. مستقر کردن، جا دادن ۳. توانا ساختن، مقتدر ساختن