درخورفرهنگ مترادف و متضادبایسته، برازنده، بسزا، سزاوار، شایان، شایسته، صلاحیتدار، فراخور، لایق، محق، مستحق، مستوجب، مناسب
متصرف شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهچنگ آوردن، به دستآوردن، بهتصرفخود درآوردن ۲. متملک شدن، تصاحب کردن ۳. در اختیار خود درآوردن، در اختیار گرفتن ۴. آرمیدن، همبستر شدن، جماع کردن
بافتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بافندگی کردن، نساجی کردن ۲. در هم تنیدن، به هم تابیدن، تاروپود درهم زدن ۳. سر هم زدن، حرف بیمنطق زدن، گزافهگویی کردن ۴. از خود درآوردن
مهار کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. مطیع کردن، منقاد ساختن ۲. کنترل کردن، رام ساختن، زیر یوغ خود درآوردن، تحت سلطه خوددرآوردن، در اختیار گرفتن ۳. گرفتار ساختن، بازداشت کردن ۴. بستن ۵. زدن، نصب
برازندهفرهنگ مترادف و متضاددرخور، زیبنده، سزاوار، شایان، شایسته، قابل، لایق، متناسب، ورجاوند ≠ نامتناسب، نالایق