در حال، فورحالی شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. فهمیدن، دریافتن، درک کردن، آگاه گشتن، ملتفت شدن، متوجه شدن، ۲. مزین شدن، آراسته شدن
بابفرهنگ مترادف و متضاد۱. رایج، رسم، متعارف، متداول، مد، مرسوم، معمول ۲. در، دروازه ۳. بارگاه، سرا ≠ کلبه ۴. دریچه، پنجره ۵. بخش، فصل، مدخل ۶. اب، بابا، پدر ≠ مام، مادر، ام ۷. خاص، مخ
بادفرهنگ مترادف و متضاد۱. هوا ۲. آماس، آماه، نفخ، ورم ۳. پف، فوت، تیز، ریح ۴. توفان، شمیم، صرصر، نسیم، نفخه ۵. بادا، باشد ۶. افاده، خودبینی، تکبر، خودبزرگ بینی، غرور، فیس، نخوت ۷. ابه