درماندهفرهنگ مترادف و متضادبدبخت، بیچاره، حیران، خسته، دردمند، سرگشته، عاجز، فرومانده، کوفته، متحیر، مستاصل، مضطر، ناتوان، وامانده
دامنهفرهنگ مترادف و متضاد۱. دامان ۲. پایین، ذیل، زیر ۳. دامن ۴. سینهکش ۵. شمول، گستره ۶. انتها، دنباله ۷. اطراف، دوره
مستاصل شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. درمانده شدن، ناتوان گشتن، بیچاره کردن ۲. بدبخت شدن، پریشان گشتن ۳. نابود شدن
مستاصل کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. درمانده کردن، ناتوان کردن، به استیصال کشاندن، عاجز کردن، بیچاره کردن ۲. نابود کردن، ریشهکن کردن